کلافه کردن. سر گشته کردن. گیج ساختن. (فرهنگ فارسی معین) : ای طوطی عیسی نفس، وی بلبل شیرین نوا هین زهره را کلیاوه کن زین نغمه های جانفزا. مولوی (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیاوه و کالیوه شود
کلافه کردن. سر گشته کردن. گیج ساختن. (فرهنگ فارسی معین) : ای طوطی عیسی نفس، وی بلبل شیرین نوا هین زهره را کلیاوه کن زین نغمه های جانفزا. مولوی (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیاوه و کالیوه شود
گرد آوردن. (آنندراج) : شور خیال صرصر قهرت کلافه کرد دستار را به فرق جهان پهلوان برق. اشرف (از آنندراج). تا می توان به رشتۀ طول امل مپیچ نکبت کلافه کردن مرد است عیب و عار. اشرف (از آنندراج). ، مانند کلافه سردرگم کردن. گیج کردن: از بس حرف زد مرا کلافه کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، سخت ناراحت کردن: گرما کلافه اش کرده بود. (فرهنگ فارسی معین) ، مغلوب کردن (در کشتی). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلافه شود
گرد آوردن. (آنندراج) : شور خیال صرصر قهرت کلافه کرد دستار را به فرق جهان پهلوان برق. اشرف (از آنندراج). تا می توان به رشتۀ طول امل مپیچ نکبت کلافه کردن مرد است عیب و عار. اشرف (از آنندراج). ، مانند کلافه سردرگم کردن. گیج کردن: از بس حرف زد مرا کلافه کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، سخت ناراحت کردن: گرما کلافه اش کرده بود. (فرهنگ فارسی معین) ، مغلوب کردن (در کشتی). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلافه شود